ادبیات و فرهنگ
به پرندگان جنگل گیلان
پیغام دادم
که درنمازسحرگاهی
ودرملال تنبلی آبسالی جاوید
گنجشک های تشنه ی « دشتستان » را
دریادداشته باشند .
آوازخاک- صفحه های 69تا71
آتشی را از دهه ی شصت می شناختم . از اوایل آن دهه که نام او و بسیاری از بزرگان دیگر همراه با نمونه هایی از شعرشان در کتاب درسی تاریخ ادبیات ما بود تا اوایل آن دهه که گزینه ی اشعارش را خواندم تا اواخر دهه ی شصت که جواب نامه هایم را می نوشت و بعد ها هم که بارها و بارها به دیدارش رفتم .
آتشی تا زمانی که زنده بود ، گمان می کردم که به طور کامل او را می شناسم . حرف هایش را شنیده بودم و تمام کتاب هایش را خوانده بودم و گفتگوها یا مقالاتی که از وی به دستم می رسید . وقتی که رفت ، دوباره به سراغ کتاب هایش رفتم و آنجا بود که با افسوس دریافتم آتشی هنوز برایم ناشناخته است . برای من و شاید تعدادی دیگر که او را می شناختیم . اگر چه تا کنون چند کتاب مستقل در باره ی او و آثارش بیرون آمده اما آثار او این پتانسیل را دارد که کارهای مستقل دیگر درباره اش پدید آید تا تمام کننده ی کتاب های قبلی باشد .
منوچهر آتشی را می توان شاعر طبیعت نامید به گونه ای که گاهی احساس می کنی خون شعرهای رنگین و آتشین منوچهری ، در رگ های پاره ای از شعرهایش جاری است . اگر چه او تنها به توصیف اکتفا نمی کند و از طبیعت مقدمه ای برمی دارد تا درد ها و حسرت ها .
وکوه، باتمام درختانش
- بیدوبلوط وبادام ، امروز
یادآورترنم سم ها و سنگ هاست
باسنگ سنگ تنگه ، حسرت سنگرشدن
واندوه انعکاس صفیرتفنگ هاست : .......
شعر یاغی و در عین حال ، لطیف آتشی ، به راستی شفاف ترین آیینه ی است که تصویر زلال زندگی مردم جنوب ، مدام در خلال آن جریان دارد :
هنوزآنجا...
شقیقه هاسفید ازآردگندم
پسین خستگی وقتی که می آیند
پیاده، باقطارقاطران ازآسباد دره نزدیک
تنورگرم وبوی نان تازه عالمی دارد
ودرشب های مهتابی
به روی " ترت " گندم ، نیمه شب ها
شروه خواندن
پای خرمن ها ، غمی دارد .
آوازخاک- صفحه های 115تا117
تصویر های زنده ای که احساس می کنی ، شاعر ، نفس نفس آن ها را زندگی کرده است
ویا آهنگ زلال و بکری که خوانندگان بیابانگرد و عاشقی مثل مرا به روزگاران زیبای نو جوانی دعوت می کند .
بیابانزاد شوخ
- اینک خیابانگرد بی پروا !
طنین شروه های دختران هیمه چین ، آنک
ترامی خوانداز"گزدان"، دلا...
دیداردرفلق- صفحه ی 73تا76
و به راستی که فرهنگ جنوبی نیز بی هیچ قضاوتی از شاعر ، در رگ رگ آثارش ریشه دوانده و خوش نشسته است :
خون را
- هنوزعبدو، ازتنگچین شال
باورنمی کند :
" پس، خواهرم "ستاره" چرادررکابم عطسه نکرد؟
در باره ی بومی گرایی و استفاده از عناصر بکر جنوب نیز تا کنون سخن ها گفته شده و نیازی به اطاله ی کلام نیست چرا که در جای جای آثارش ، جنوب نشسته و به خواننده لبخند می زند . از دریا و مرغان دریایی تا
گزدان ، خرگ ، ماسه ، کپر ، شروه ، فایز ، سدر ، تش باد ، گز ، گلستانی از گل های بومی و ....
و شاعر ، عناصر شعر را گاه از دشت های دست نخورده ی دشتستان می گیرد و تا شعری برای جهان بسراید :
باحضور دورِتو
ازتابستانی به تابستان دیگر می کوچم
وتشنگیم را
به گون ها وگتک های دشتستان می برم
زیباترازشکل قدیم جهان- صفحه های 13تا14
جالب آن که وقتی مشغول جمع آوری مجموعه ی « دشتستان در آینه ی شعر » بودم ، دریافتم که بیش از هفتاد صفحه شعر از این شاعر ، رنگ و بوی دشتستانی دارد . مجموعه ای در حد و قواره ی یک کتاب . اگر چه من نمی خواهم و نمی توانم و هیچ کس نمی تواند آتشی را در ناحیه ای حبس کند که روح وحشی شعر ش در هیچ حصاری نمی ماند و متعلق به همه جاست و در ادامه ی راه پر فراز شعر ، به راحتی از پوسته ی جنوبی بیرون می آید و ملی می شود و حتی آینه ی پهناورتر از وسعت جغرافیای ایران در مقابل نگاه ما می آراید ، اما در این در اینجا به صورت گذرا ، تنها به انعکاس چند نمونه از دشتستانی های دیگرش نیز اشاره شود .
گلوگاهت رابه من بسپار و دهانت راحلال من کن
می خواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان
چه تلخ است این سیب- صفحه های 172تا173
برای آتشی که به قول خودش در همین کوه های اطراف پلکیده ( شب شعر برازجان با حضور آتشی ) ، غریب نیست که در کنار نام های شناخته شده ای که در آثار او و یا دیگر شاعران امروز نشسته ، نام هایی نیز باشد که تا همیشه به جایگاهشان در ذهن و شعر آتشی ببالند که با اشاره به چند نمونه ، به به این مقال پایان می دهم :
1
می رفتم وتلاطم نخلستان های انبوه« دالکی »
- پرهای سبزرسته برتنه ی خشک « زاگرس»-
پای مراتوان « نرفتن » می داد
وصف گل سوری- صفحه های 22تا23
2
( « شترخوس » ، میانه ی راه است
وروستای « روفار » به تنگه ی بعدی
خودی نمی نمایاند
مگربه کاکل نخلی )]
چه تلخ است این سیب – ازصفحه ی 21تا22
3
با ما بیا
تانوبه زار " کایدی"
تایوزخیزگردنه ی « بزپر »
آوازخاک- صفحه های 56تا60
4
باد ابرهای خیس پراکنده را
به آبیاری قشلاق « بوشکان »
می برد
5
ببین !
- به چادرقشلاق
فرود جلگه ی « دهرود » رافراززمان
نگاه مات جهان را
به دست چابک – فرتوت
که می نوازد برچنگ تاررنگی پشم
- به چابکی سرانگشت چنگی ماهر
پلنگ تنگه ی «دیزاشکن»
گرازجلگه ی « تلحه »
غزال پهنه ی « دشتستان » .
دیداردرفلق – صفحه های 33تا34